سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت، شرف بزرگوار را می افزاید و بنده مملوک را تا مجلس ملوک بالامی کشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :0
کل بازدید :18259
تعداد کل یاداشته ها : 5
103/9/9
6:41 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
یعقوب داداشپور قوشچی[290]

خبر مایه
پیوند دوستان
 
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید کلبه درویشی داروخانه دکتر سلیمی نغمه ی عاشقی تنهایی......!!!!!! هستی تنهاااااا..... .: شهر عشق :. رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع دوستدار علمدار عشق Manna ♥Deltangi محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI غدیریه *عشق و جزا* ♫جیغ بنفش در ساعت 25♫ شورای دانش آموزی شهرستان هرکس منتظر است... همه چیز مخصوصا شعر نهِ/ دی/ هشتاد و هشت همه چی پیدا میشه؟ عکسهای سریال افسانه دونگ یی *دنـیــــای مـــــــن :) * بزرگترین گالری عکس افسانه دونگ یی کنیز مادر نوری چایی_بیجار xXx عکسدونی xXx نمی دونم بخدا موندم نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ... عرفان وادب پـنـجـره ماه مهربان من رویای آشنا ⧝⧝𝓛𝓞𝓥𝓔⧝ آخرین اخبار شرکت های مربوط به موبایل انتظار نور تو هم یکبار بنویس تا ببینی نوشتن چه لذتی دارد... دوستت دارم احساس ابری تندیس اندوه بی هم نفس تَرَنّم عفاف پرسپولیس هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه صنایع رباتیک آراد ME&YOU بروبچ زابل به نام آنکه مسی را آفرید تا رونالدو بی سرور نماند... دخترتاریخ بغضتو بشکن.... ::عمار ولایت:: آرام.. بی صدا.. قلبم ارور میدهد.. نـــا کــــجا آبــــاد دل مــــن ... دنیای دیگه ایه، این دل نوجون ها
عناوین یادداشتهای وبلاگ
سیاستمدار!!! عناوین یادداشتها[1]

سخنان شیوانا.....هرگز باخودت قهر نکن...!

به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی‌اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی
را پیشه کرده است.
شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً
سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.
مقابش ایستاد‌؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟!!
شاگرد لبخند تلخی زد و شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درس‌های شما را نداشتم استاد!
حق من خیلی بدتر از اینهاست!
شما این همه راه آمده‌اید تا به من چه بگویید؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمده‌ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.
شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من
آمده اید؟!!
شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست.
درس امروز این است: ....

هرگز با خودت قهر مکن.
هرگز مگذار دیگران وادارت کنند با خودت قهر کنی.
و هرگز اجازه مده دیگران وادارت کنند خودت، خودت را محکوم کنی.
به محض اینکه خودت با خودت قهر کنی دیگر نسبت به سلامت ذهن و روان و جسم خود بی‌اعتنا
می‌شوی و هر نوع بی‌حرمتی به جسم و روح خودت را میپذیری.
همیشه با خودت آشتی باش و همیشه برای جبران خطاها به خودت فرصت بده.
تکرار میکنم: خودت آخرین نفری باش که در این دنیا با خودت قهر میکنی...
درس امروز من همین است.
شیوانا پیشانی شاگردش را بوسید و بلافاصله بدون اینکه استراحتی کند به سمت دهکده‌اش بازگشت.
چند هفته بعد به او خبر دادند که شاگرد قدیمی‌اش وارد مدرسه شده و سراغش را میگیرد. شیوانا به
استقبالش رفت و او را دید که سالم و سرحال در لباسی تمیز و مرتب مقابلش ایستاده است.
شیوانا تبسمی کرد و او را در آغوش گرفت و آرام در گوشش گفت :اکنون که با خودت آشتی کرده‌ای یاد
بگیر که از خودت طرفداری کنی.
به هیچ‌کس اجازه نده تو را با یادآوری گذشته‌ات وادار به سرافکندگی کند .
همیشه از خودت و ذهن و روح و جسم خودت دفاع کن.
هرگز مگذار دیگران وادارت سازند، دفاع از خودت را فراموش کنی و به تو توهین کنند.
خودت اولین نفری باش که در این دنیا از حیثیت خودت دفاع میکنی.
درس امروزت همین است!

91/8/3::: 1:24 ع
نظر()
      نقش رستم